معنی علامه حلی

لغت نامه دهخدا

علامه حلی

علامه حلی. [ع َل ْ لا م َ ح ِل ْلی] (اِخ) حسن بن سدیدالدین یوسف بن زین الدین علی بن مطهر حلی، مکنی به ابومنصور و ابن مطهر، و ملقب به آیهاﷲ و جمال الدین و فاضل، و معروف به علامه و علامهالدهر. از علمای شیعه ٔ امامیه، فقیه و اصولی و محدث و رجالی و ادیب و ریاضی و حکیم و متکلم و مفسر بود. تولد او در 29 رمضان سال 648 هَ. ق. در حلّه ٔ سیفیه، از منازل بین نجف اشرف و کربلا، در طرف شرقی فرات بود.و در یازدهم یا بیست ویکم محرم سال 726 وفات یافت و جنازه ٔ وی به نجف حمل و دفن گردید. وی از کودکی به زیادی هوش و فراست مشهور بود و حکمت و معقول را نزد خواجه نصیرالدین طوسی و کاتبی قزوینی و حکیم منطقی شافعی خواند. کلام و فقه و اصول و ریاضیات و ادبیات و علوم عربی و دیگر علوم متداول را نزد خال خود محقق حلی و پدر خود شیخ سدیدالدین یوسف و نزد سیداحمدبن طاوس و سیدعلی بن طاوس و ابن میثم بحرانی و پسرعم مادرش شیخ نجیب الدین یحیی و شیخ تقی الدین عبداﷲبن جعفربن علی صباغ حنفی و شیخ عزالدین فاروقی واسطی و دیگر علمای بزرگ امامیه و عامه فراگرفت. وی علاوه بر اساتید خود، از شیخ مفیدالدین بن جهم فقیه اسدی، و شیخ نجیب الدین محمدبن نمای حلی، و سیدعبدالکریم بن طاوس و علی بن عیسی اربلی روایت میکند. او در عهد اولجایتو با پسرخود فخرالمحققین به سلطانیه آمد و به اشاعه ٔ مذهب تشیع پرداخت. اما علت آمدن وی به سلطانیه چنین بود که روزی سلطان الجایتو مغولی مشهور به شاه خدابنده از روی غضب زن خود را سه طلاقه کرد و بعد پشیمان شد و تمام علمای مذاهب اربعه را جمع کرد و در حکم شرعی طلاق فتوائی موافق خود خواست، اما آنها متفقاً به وقوع سه طلاق و عدم امکان رجوع زوجیت بدون محلل حکم کردند. یکی از وزرا گفت در شهر حله عالمی است که این طلاق را باطل میداند. پس نامه ای به علامه نوشته و کسی را به احضار وی فرستاد. علمای حاضر در مجلس شاه گفتند که سزاوار نباشد برای احضار مردی رافضی خفیف العقل باطل مذهب کسی از بستگان شاه روانه شود. اما محمد خدابنده گفت تا حاضر شود و ببینم چه خواهد شد. پس شاه مجلسی از علمای اربعه تشکیل داد و علامه در موقع ورود بدان انجمن کفش ها را در بغل کرده و بعد از سلام نزد سلطان که خالی بود نشست. حاضرین ازین امر ناراحت شده به وی گفتند چرا برای سلطان سجده نکردی و ترک ادب نمودی ؟ گفت که حضرت رسول اﷲ (ص) سلطان السلاطین بود و باز هم مردم سلامش میدادند، و در آیه ٔ شریفه هم هست «فاذا دخلتم بیوتاً فسلموا علی أنفسکم تحیه من عند اﷲ مبارکه »، و علاوه در میان ما و شما خلافی نیست در اینکه سجده مخصوص ذات اقدس الهی بوده، و بجز برای خدای تعالی سجده کردن روا نباشد. گفتند چرا نزد سلطان نشسته و حریم نگذاشتی ؟ جواب داد چون غیر از آنجا جای خالی دیگر نبود، و حدیث نبوی است که در حین ورود مجلس هر جا که خالی شد بنشین. سپس گفتند مگر نعلین چه ارزشی داشت که آن را بمجلس سلطان آوردی و این کار زشت مناسب هیچ عاقلی نمی باشد. گفت ترسیدم که حنفی مذهب کفش مرا بدزدد، چنانچه رئیس ایشان کفش حضرت رسول اﷲ (ص) را دزدید. حنفی ها بانگ برآوردند که ابوحنیفه در زمان آن حضرت وجود نداشته و مدتها پس ازوفات آن حضرت تولد یافته. علامه گفت فراموشم شد، گویا دزد کفش آن حضرت، مالک بوده. پس مالکی مذهب ها بهمان روش جواب دادند و علامه گفت شاید دزد کفش آن حضرت احمدبن حنبل بوده. و حنبلی ها نیز بهمان طریق جواب دادند. سپس علامه رو بسلطان کرده و گفت حالا معلوم گردید که هیچ یک از رؤسای مذاهب اربعه در عهد حضرت رسالت (ص) و در زمان اصحاب وجود نداشته و اقوال و آراء ایشان فقط رأی و نظر و اجتهاد خودشان است. اما فرقه ٔ شیعه تابع حضرت امیرالمؤمنین (ع) میباشند که وصی و برادر آن حضرت بود. و بعد به اصل مطلب که همان قضیه ٔ طلاق زن سلطان بود پرداخت و پرسید آیا این طلاق با حضور عدلین وقوع یافته ؟ سلطان گفت در تنهائی بود. علاّمه گفت پس این طلاق باطل است و همان زن هنوز در زوجیت سلطان باقی است. و پس از آن مناظرات زیادی راجع به اموردینی بین علامه حلی و سایر علمای حاضر در مجلس درگرفت که در همه ٔ آنها علم و درایت علامه آشکار گشت و سلطان خدابنده بعد از این جریانات مذهب تشیع را قبول کرد و به اطراف بلاد فرمان داد که بنام دوازده امام خطبه خوانده و سکه زدند و اسامی مقدسه ٔ ایشان را در اطراف مساجد و مشاهد ثبت نمایند. علامه نیز کتاب الفین وکتاب منهاج الکرامه را بنام آن پادشاه نگاشت و در نزد شاه تقرب زیاد یافت و بر قاضی بیضاوی و قاضی ایجی و محمدبن محمود آملی صاحب نفایس الفنون و دیگر مقربین دربار تفوق جست، بحدی که شاه در سفر و حضر راضی بمفارقت وی نمیشد و امر کرد که برای علامه و طلابی که دردرس وی حاضر میشدند مدرسه ای سیار که دارای حجره های کرباسی بوده ترتیب دادند و همواره با اردوی شاهی نقل و در هر منزل نصب شده و مجلس تدریس منعقد میشد. در آخر بعضی از کتب علامه نیز قید شده که «از تألیف آن در شهر کرمانشاه در مدرسه ٔ سیاره فراغت یافته ». و ازبرخی تواریخ عامه نیز نقل است که از وقایع سال 707 هَ. ق. اظهار و اعلان تشیع شاه خدابنده است که به اضلال ابن مطهر شعار تشیع را اعلان و انتشار داده است.
او را مصنفات زیادی در علوم معقول و منقول و کلام و حکمت و ریاضی و غیره است. و در مجمع البحرین از بعض از فضلا نقل شده که بخط خود علامه پانصد نسخه از مصنفاتش را دیده غیر از نسخه هائی که بخط دیگران بوده است، و خود در خطبه ٔ کتاب منتهی گوید که پیش از بیست وشش سالگی از مصنفات کلام و حکمت فراغت یافته و بتحریر فقه پرداخته است. برخی از مصنفات وی عبارتست از: 1- الابحاث المفیده فی تحصیل العقیده. 2- ابطال الجبر. 3- اثبات الرجعه. 4- اجوبه المسائل المهنائیه الاولی، که جواب سوءالات سیدمهنابن سنان بن عبدالوهاب جعفری حسینی مدنی عبدلی است. 5- اجوبه المسائل المهنائیه، که باز هم جواب سوءالات سیدمهنای مذکور است.6- الادعیه الفاخره المأثوره عن العتره الطاهره. 7-الاربعون مسأله فی اصول الدین. 8- ارشاد الاذهان الی احکام الایمان، که حاوی تمام ابواب فقه بوده و بتصریح بعضی از اجله دارای پانزده هزار مسأله است، و نسخه ٔ خطی آن در اغلب کتابخانه های عمومی و خصوصی موجود است. 9- استقصاء الاعتبار فی تحریر معانی الاخبار، که خود علامه در خلاصه الاقوال گوید که این کتاب استقصاء بی مانند بوده و در آن هر خبری را که بنظرش رسیده نقل کرده و در صحت و ضعف سند و کیفیت دلالت آنها مطالبی نگاشته است. 10- استقصاء البحث و النظر فی مسائل القضاء و القدر، و یا استقصاء النظر فی القضاء و القدر. که آن را در جواب سؤال شاه خدابنده راجع بدلیل مختاربودن انسان و مجبور نبودن او در افعال خود، نوشته است. 11- الاسرار، در امامت. 12- الاسرار الخفیه فی العلوم العقلیه من الحکمیه و الکلامیه و المنطقیه، که نسخه ٔ اصلی آن بخط خود علامه در خزانه ٔ غرویه موجود است و صاحب الذریعه آن را دیده است. 13- الاشارات الی معانی الامارات، و یا الاشارات الی معنی الاشارات، که شرح اشارات و تنبیهات ابوعلی سینا است. 14- الفین، یا کتاب الالفین الفارق بین الصدق و المین، که دارای یک مقدمه و دو مقاله و یک خاتمه است. در مقاله ٔ اول هزاردلیل به امامت حضرت علی بن ابی طالب (ع) اقامه کرده ودر مقاله ٔ دوم نیز هزار دلیل در ابطال شبهات مخالفین نوشته است. ولی در چاپی که در ایران شده است از هزار دلیل دوم فقط بیست و چند دلیل مذکور است، و گویا بقیه کتاب دستخوش حوادث گردیده است. 15- انوار الملکوت فی شرح الیاقوت، که شرح کتاب یاقوت نام ابواسحاق ابراهیم نوبختی از قدمای متکلمین امامیه است. 16- ایضاح الاشتباه فی ضبط تراجم الرجال (بنقل الذریعه)، یا فی ضبط الفاظ اسامی الرجال (بنقل روضات). 17- ایضاح التلبیس من کلام الرئیس و بیان سهوه و الرد علیه (از الخلاصه ٔ خود علامه)، و یا کشف التلبیس و بیان سیره الرئیس (از محمدبن خاتون)، که در رد و اعتراضات وارد بر شیخ الرئیس ابوعلی سینا است. 18- ایضاح السبل فی شرح منتهی السؤال و الامل، در اصول فقه. و نام اصلی آن غایه الوصول الی علم الاصول است. 19- ایضاح مخالفه السنه، در تفسیر، حاوی رد دینی مطالبی است که مخالف کتاب و سنت نبوی است. 20- ایضاح المعضلات من شرح الاشارات، که شرح اشارات خواجه نصیر طوسی است. 21- ایضاح المقاصد من حکمه عین القواعد، که شرح حکمه العین کاتبی قزوینی است و در 1337 هَ.ش. با مقدمه و فهارس در تهران چاپ شده است. 22- بسط الاشارات، و آن شرح دیگری است بر اشارات و تنبیهات ابوعلی سینا. 23- بسط الکافیه، که مختصر شرح الکافیه در نحو است. 24- تبصره المتعلمین فی احکام الدین، که بارها در ایران چاپ شده و شروح بسیاری بر آن نوشته اند. 25- تحریر الاحکام الشرعیه علی مذهب الامامیه، که شامل تمام ابواب فقه است بدون استدلال. و بتصدیق بعضی از اهل فن دارای چهل هزارمسأله میباشد. 26- تحصیل الملخص. 27- التحفه، در علم هیئت. 28- تذکره الفقهاء، در فقه استدلالی امامیه و مذاهب متداول عامه، و در ایران در دو جلد چاپ شده و به تذکره ٔ علامه مشهور است. 29- تسبیل الاذهان الی احکام الایمان، در فقه، و در یک مجلد است. 30- تسلیک الافهام فی معرفه الاحکام. 31- تسلیک النفس الی حظیره القدس، در نکات و دقایق علم کلام. 32- التعلیم التام فی الحکمه و الکلام. 33- التعلیم الثانی، که چندین مجلد بوده و ظاهراً غیر از کتاب مقاومات اوست که شامل مباحثه با تمام حکما است. 34- تلخیص الاحکام، که ظاهراً همان تلخیص المرام است. 35- تلخیص الکشاف، که تفسیر قرآن مجید بوده و ظاهراً غیر از سر وجیز و قول وجیز و نهج ایمان است که آنها نیز تفسیرهای علامه است، وشاید هم یکی از آنها باشد. 36- تلخیص المرام فی معرفه الاحکام و قواعد الفقه و مسائله الدقیقه علی سبیل الاختصار، که دو نسخه از آن در کتابخانه ٔ رضویه موجوداست. 37- التناسب بین الفرق الاشعریه و السوفسطائیه.38- تنقیح الابحاث فی العلوم الثلاثه، در علوم منطق وطبیعی و الهی. 39- تنقیح القواعد، یا تنقیح قواعد الدین المأخوذه من آل یس. 40- تهذیب الاصول، که نام اصلی آن تهذیب طریق الوصول الی علم الاصول است. و گاهی آن را بتخفیف، تهذیب الوصول الی علم الاصول، و گاهی نیز تهذیب الاصول نامند. 41- تهذیب النفس فی معرفه المذاهب الخمس. 42- التیسیر الوجیز فی تفسیر کتاب اﷲ العزیز، که در بعضی نسخ خلاصه ٔ علامه، بهمین نام ذکر شده و در برخی نسخ بنام السر الوجیز، و در بعضی دیگر بنام القول الوجیز ذکر شده است. 43- جامع الاخبار، و یا مجامع الاخبار، که ظاهراً تصحیف همان جامع الاخبار است. 44- الجبر و الاختیار، که ظاهراً غیر از ابطال الجبر است. 45- جواب السؤال عن حکمه النسخ فی الاحکام الالهیه، که در جواب سؤال شاه خدابنده است، و نام آن وجیزه است. 46- جوابات المسائل المهنائیه، که همان أجوبه المسائل است. 47- جواهر المطالب فی فضائل امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (ع). 48- الجوهر النضید فی شرح منطق التجرید. 49- حاشیه ٔ تلخیص الاحکام، که خود تلخیص الاحکام و حاشیه ٔ آن در نزد صاحب معالم بوده و او در مسأله ٔ جواز طهارت با آب مضاف از آنها نقل میکند. 50- حل المشکلات من کتاب التلویحات، که شرح کتاب تلویحات شیخ شهاب الدین سهروردی است. 51- خلاصه الاقوال فی علم معرفه حال الرجال، یا فی علم الرجال. 52- خلق الاعمال. 53- الدر المکنون فی علم القانون، در منطق. 54- الدر و المرجان فی الاحادیث الصحاح و الاحسان. 55- الدلائل و البرهان فی تصحیح الحضره الغرویه. 56- الرساله السعدیه. 57- شرح ارشاد الاذهان خود علامه. 58-شرح الاشارات. در مجمع البحرین از شیخ بهائی نقل شده که شرح اشارات علامه با خط خودش نزد او موجود بوده است. و شاید این کتاب همان کتاب الاشارات است که خود شرح اشارات ابوعلی سینا است. 59- شرح تجرید خواجه نصیر طوسی، که بنام کشف المراد است. 60- شرح حکمه العین که همان ایضاح المقاصد است. 61- شرح شفای ابوعلی سینا، در دو مجلد. 62- شرح قواعد خود علامه. 63- شرح مختصر ابن حاجب. 64- شرح نهج البلاغه، و یا مختصر شرح نهج البلاغه، که ملخص شرح نهج البلاغه ٔ استاد خود ابن میثم بحرانی است. 65- غایه الاحکام فی تصحیح تلخیص المرام، که شرح او بر کتاب تلخیص المرام خود است. 66- غایهالوصول الی علم الاصول، که همان ایضاح السبل است. 67- قواعد الاحکام فی معرفه الحلال و الحرام، که به قواعد علامه معروف است و چندین مرتبه در تهران چاپ شده و محل توجه اکابر فقها بوده و شروح بسیاری بر آن نوشته شده است. 68- القول الوجیز فی تفسیر کتاب اﷲ العزیز، که ظاهراً همان التیسیر الوجیز است. 69- کاشف الاستار فی شرح کشف الاسرار. 70- کشف الحق و نهج الصدق، که در مناظره ٔ سید موصلی است. 71- کشف الخفاء من کتاب الشفاء، در حکمت. 72- کشف الفوائد فی شرح قواعد العقائد، در کلام که شرح کتاب قواعد العقائد خواجه نصیر طوسی است و در تهران به چاپ رسیده است. 73- کشف المرادفی شرح تجرید الاعتقاد، در کلام که شرح تجرید خواجه نصیر طوسی است، و بارها در بمبئی و ایران چاپ شده، و بتصدیق ارباب تحقیق اگر این شرح علامه نبود، مطالب کتاب تجرید خواجه نصیر با آن همه شروح بسیاری که دارد در بوته ٔ اجمال میماند. 74- کشف المقال فی احوال الرجال، که کتاب رجال کبیر علامه است. و خلاصه الاقوال ملخص همین کتاب است. 75- کشف المکنون من کتاب القانون، در نحو، که مختصر شرح جزولیه است. 76- کشف الیقین فی فضائل امیرالمؤمنین (ع). 77- الکشکول فی ما جری علی آل الرسول (ص) که برخی آن را ازآن ِ سیدحیدربن علی حسینی عبیدلی میدانند. 78- المباحثات السنیه و المعارضات النصیریه. 79- مبادی ٔ الوصول الی علم الاصول. 80- مجامع الاخبار (از روضات)، که همان جامع الاخبار است. 81- المحاکمات بین شراح الاشارات، در سه مجلد. 82- مختلف الشیعه فی احکام الشریعه، که شامل مسائل فقهیه ٔ خلافیه ٔ شیعه از اول فقه تا آخر آن با ادله ٔ هر یک ازاقوال مختلف و رد و قبول آنها است، و در تهران به چاپ رسیده است. 83- مدارک الاحکام، در فقه. و به نوشته ٔ روضات، فقط در طهارت است. 84- مراصد التوفیق و مقاصد التحقیق، در منطق و علم طبیعی و الهی. 85- مصابیح الانوار، در حدیث. طبق گفته ٔ خود علامه، این کتاب محتوی تمام احادیث امامیه است و هر حدیثی در باب متعلق به فن مربوط بدان حدیث ذکر شده. و هر فنی را بترتیب حضرات معصومین بچندین باب مبوب نموده است، مثلاً در باب اول هر فن، احادیث مربوط به آن فن را که از پیغمبر (ص) رسیده نگاشته است و بهمین ترتیب تا آخر ائمه ٔ اطهار (ع). 86- المطالب العلیه فی علم العربیه. 87- معارج الفهم فی شرح النظم. 88- المعتمد، در فقه. 89-المقاصد الوافیه بفوائد القانون و الکافیه، که حاوی مطالب کافیه و جزولیه است. 90- المقاومات، در حکمت، که حاوی مباحثه با حکمای سابقین است. 91- مقصد الواصلین، در اصول دین. 92- مناهج الیقین فی اصول دین، که بنام منهاج الیقین نیز ذکر شد. 93- منتهی المطلب فی تحقیق المذهب، در فقه استدلالی، که از طهارت تا آخرباب جهاد و مقدار قلیلی از باب تجارت در دو جلد در تبریز چاپ شده است. در این کتاب آراء و مذاهب تمام مسلمین که در احکام فقهیه دارند ذکر شده، و مؤلف بعداز رد ادله ٔ مخالفین رأی و نظر خود را موافق ادله ٔشرعی ذکر میکند. 94- منتهی الوصول الی علمَی الکلام و الاصول. 95- منهاج الاستقامه، که ابن تیمیه در رد آن چند جلد کتاب نوشته است. 96- منهاج الصلاح فی مختصر المصباح، که مصباح شیخ طوسی را ملخص کرده و یک باب هم در اصول عقاید به ده باب آن افزوده است که بین علما و محصلین دایر و به باب حادی عشر معروف بوده و شروح بسیاری بر آن نوشته اند. 97- المنهاج فی مناسک الحج.98- منهاج الکرامه فی الامامه، که برای شاه خدابنده تألیف کرده و در ایران چاپ شده است. 99- منهاج الهدایه و معراج الدرایه فی علم الکلام. 100- منهاج الیقین، که همان مناهج الیقین است. 101- نظم البراهین فی اصول الدین. 102- النکت البدیعه فی تحریر الذریعه فی اصول الدین. 103- نهایه الاحکام فی معرفه الاحکام، که بقول روضات فقط درباب طهارت و صلاه است. 104- نهایه المرام فی علم الکلام. 105- نهایه الوصول الی علم الاصول. 106- نهج الایمان فی تفسیر القرآن، که به گفته ٔ خود علامه ملخص کشاف و تبیان و غیر آنهاست. 107- نهج الحق و کشف الصدق، که فضل بن روزبهان ردّی بر آن نوشته است. 108- نهج العرفان فی علم المیزان. 109- نهج المسترشدین فی اصول الدین، که فاضل مقداد شرحی بر آن نوشته و آن شرح را «ارشاد الطالبین الی نهج المسترشدین » نامیده، و متن و شرح هر دو در بمبئی یک جا چاپ شده است. 110- نهج الوصول الی علم الاصول. 111- النهج الوضاح فی الاحادیث الصحاح. 112- واجب الاعتقاد. 113- الوجیزه فی جواب سؤال الشاه خدابنده، که در جواب السؤال ذکر شد. (از تاریخ مفصل ایران، مغول ص 507) (کشف الظنون) (ریحانه الادب ج 3 ص 106 از أمل الامل) (روضات الجنات ص 171) (هدیه الاحباب ص 202) (مستدرک الوسائل ص 495) (الذریعه).


علامه

علامه. [ع َل ْ لا م َ] (اِخ) حسن بن یوسف. رجوع به علامه حلی شود.

علامه. [ع َل ْ لا م َ] (اِخ) تقی الدین راصد محمد (متوفی در سال 993 هَ. ق.). او راست: الطرق السنیه فی الاَّلات الروحانیه. (کشف الظنون).


حلی

حلی. [ح ُ] (اِ) حُلی ّ. (غیاث):
غم مرد را غذاست چو فارغ شد از جهان
خون تیغ را حلی است چو بیرون شد از نیام.
خاقانی.
بگهرهای تر از لعل لبت
بحلیهای زر از سیم تنت.
خاقانی.
شب چون حلی ستاره در هم پیوست
ماهم چو ستارگان حلیها بربست
با بانگ حلی چو در برم آمد مست
از طالع من حلیش حالی بگسست.
خاقانی.
- حلی آب، آن نقوش را گویند که از وزیدن باد بر آب پدید آید.
- حلی بند، یعنی آراینده ٔ زمین بسبزه و آفریننده ٔ مروارید از قطره ٔ آب. (شرفنامه ٔ منیری):
لعل طراز کمر آفتاب
حله گر خاک و حلی بند آب.
نظامی.
- حلی دار، زیوردار. پیرایه دار:
همه دل گوهر و رخ کرده حلی دار چو تیغ
تن خشن پوش چو سوهان بخراسان یابم.
خاقانی.
- حلی وار، مانند حلی. زیورگونه:
چند تهدید سر تیغ دهی کاش بدی
دست در گردن تیغ تو حلی وار مرا.
خاقانی.

حلی. [ح َل ْ لی ی] (ع ص نسبی) منسوب به حل یعنی بازشده و دلیل حلی در برابر دلیل نقضی.

حلی. [] (اِخ) (بمعنی گردن بند) و آن شهری است در حدود سبط اشیر و فعلاً آن را علیا گویند. (از قاموس کتاب مقدس).

حلی. [ح ُ لی ی] (ع ص، اِ) ج ِ حَلْی ْ.پیرایه ها و زیورها. (از منتهی الارب) (ترجمان عادل). زیورها که از سیم و زرباشد و این جمع حِلیَه است و در فارسی بتخفیف یاء نیز مستعمل میشود. (غیاث): در حلی و حلل خلاف کرده اند چون از زر و نقره بود. (تاریخ قم ص 176).

حلی. [ح َ لی ی] (ع ص، اِ) خشک شده ٔ گیاه [نصی]. (منتهی الارب) (آنندراج). حلیه. یکی آن. (از منتهی الارب). ج، احلیه. (منتهی الارب). و رجوع به نصی شود.

حلی. [ح َل ْی ْ] (ع اِ) پیرایه. (از ترجمان عادل). زیور. (نصاب). پیرایه و زیور از معدنیات باشد یا از سنگ. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، حُلی یا حَلی. و حَلیه یک آن. (منتهی الارب) (آنندراج).
- حلی السیف، پیرایه ٔ شمشیر. حلاهالسیف مانند آن است. (منتهی الارب).
|| (مص) پیرایه کردن زن. (منتهی الارب). (آنندراج). || بازیورشدن. زیور پوشیدن و صاحب زیور گردیدن. || مستفید گردیدن. || حال و حالیه و حلیه نعت است از آن. (منتهی الارب). || خوش آمدن در چشم. (منتهی الارب) (آنندراج).

حلی. [] (اِخ) عبدالعزیزبن سرایابن علی بن ابوالقاسم بن احمدبن نصربن ابی العزیزبن سرایا حلی طایی. ملقب به صفی الدین (677- 750 هَ. ق.). از دانشمندان و شاعران بزرگ و صاحب قصائد مفصلی است. وی شاعر دولت ارتقی در ماردین بود. در سال 722 هَ. ق. بمصر وارد شد و با قاضی علاءالدین بن اثیر کاتب سر ملاقات کرد و او و سلطان ملک الناصر را در قصیده ای مدح گفت و نیز در مصر با ابن سیداناس و ابوحیانی و بعض دیگر از دانشمندان ملاقات کرد و همه بفضل و دانش وی اعتراف کردند. سپس بماردین برگشت و در بغداد درگذشت. او راست: 1- دررالنحور فی مدائح الملک المنصور، و آن قصائد ارتقیات است. 2- دیوان صفی الدین حلی، مشتمل بر 12 باب و سی فصل. (معجم المطبوعات).

حلی. [ح ِل ْ لی] (اِخ) حیدربن سلیمان بن داودبن حیدر، مکنی به ابوالحسین (1246- 1304 هَ. ق.). از بزرگترین علماء و شعرا و بشاعر اهل بیت مشهور است. نسب وی به حسین بن علی بن ابیطالب میرسد. او راست: 1- الدرر الیتم. 2- العقد الفضل. (معجم المطبوعات).


حسن حلی

حسن حلی. [ح َ س َ ن ِ ح ِ ل ل] (اِخ) رجوع به علامه ٔ حلی وحلی و حسن بن راشد حلی و حسن بن سلیمان بن خالد شود.

حل جدول

علامه حلی

شاگرد خواجه نصیرالدین طوسی

واژه پیشنهادی

فرهنگ معین

علامه

(عَ لّ مِ) [ع - علامه] (ص.) دانشمند، بسیار دانا.

معادل ابجد

علامه حلی

194

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری